امیرنویس



نمی‌دونم چی‌بنویسم. نمی‌دونم چی‌بگم. تو دوره‌ای هستم که باور و اعتقادی ندارم. یعنی نخواستم که داشته‌باشم چون قرارگذاشتم با خودم که به‌هرچیزی که می‌شه شک‌کنم و بعد با عقل خودم به چیزی که لازمه باور پیداکنم. حالا هم هیچ حرف راستی که ارزش گفتن داشته‌باشه ندارم. فعلا فقط دارم با تعالیم جیدو کریشنامورتی آشنا می‌شم تا ببینم چی میشه دیگه. .

کریشنامورتی به طرز جالبی متفاوت از همه معلمان معنوی هست که تابحال دیدم. اولِ هر سخنرانیش میگه من نمی‌خوام شما رو با یه ایدئولوژی یا تفکر یا فلسفه خاصی آشنا کنم. ما قراره با هم پژوهش ‌کنیم درباره زندگی.» یکجایی هم وقتی یکی از مستمعین بهش اعتراض کرد که: خودت اینطوری گفتی.» در جوابش گفت: من گفتم، تو چرا باور کردی»!

کریشنامورتی می‌خواد این رو به مخاطبش بفهمونه که کلمات، حجاب هستند، نباید در قید حرفی که می‌زنه بمونن و مدام بین حرف‌هاش تذکرمیده که اینارو به ذهن نسپارید، همین الان با عقل خودتون بسنجید و با واقعیت مقایسه‌ش کنید و درکش کنید.

خلاصه اینکه وضعیت عجیبیه!

پی‌نوشت: کتابی که سفارش‌دادم و هنوز نرسیده: https://www.iranketab.ir/book/24367-on-the-teaching

ویدیوی جالبی از گفتگوی هیوستن اسمیت و کریشنامورتی: .:مشاهده ویدیو در آپارات:.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها